حال گفتی
حالم خوب نیست
من از صداقتی چشیده ام که سخت
بیمارم کرده است
دیگراز رفاقت و صداقت هر به ظاهرعاشقی بیزارم
ذهنم پر شده است از بودن های اجاره ای
من را به دروغ قشنگی شاد کنید . لطفاً
من از این مهمانی چند نفره بی زارم
حالم خوب نیست
می دانی .
شاید در تقاطع شلوغ بودن ها
به بن بست خلوت خود پناه بردم
شلوغ بودنها در قلب تکنفره ی من ، نمی گنجد
قلب .
یادش شاد
حرمتی داشت
در وصف حال من واژه به تقلا افتاده است
شرمنده که اینبار، وزن و قافیه ای نیست در نوشته ام
ببخش که نه دلی هست ، نه تویی که بنویسم ،از درد سینه ام
درباره این سایت