محل تبلیغات شما



پير شده ام 

 كوله پشتيم پر شده از قرص هاي رنگارنگ 

سبزش خواب آور 

سفيدش آرام بخش 

صورتي اش قلب

و هيچ دوايي درمان درد افكارم نشد 

انگار در دل اين شبهاي تاريك 

مغزم قصد خاموشي نمي كند  

آنقدر با خاطره هايم بازي مي كند تا يكجايي

در ميان خاطره اي از تو 

چشمانم را بدريا بسپارد 

شبي نيست تا با تپانچه اي خيالي ناگزير

بر شقيقه ام شليك نكنم 

تا شايد در خيال خسته ام

لحظه اي چراغ دنيا خاموش شود و من

در سكوتي ناب دلي به آرامش دهم

خلاصه بگويمت جان برادر

پوچ شدم، پير شدم ،  شكستم  . كجايي بابك ؟؟؟؟  

 

 


حال گفتی
حالم خوب نیست
من از صداقتی چشیده ام که سخت
بیمارم کرده است
دیگراز رفاقت و صداقت هر به ظاهرعاشقی بیزارم
ذهنم پر شده است از بودن های اجاره ای
من را به دروغ قشنگی شاد کنید . لطفاً
من از این مهمانی چند نفره بی زارم
حالم خوب نیست
می دانی .
شاید در تقاطع شلوغ بودن ها
به بن بست خلوت خود پناه بردم
شلوغ بودنها در قلب تکنفره ی من ، نمی گنجد
قلب .
یادش شاد
حرمتی داشت
در وصف حال من واژه به تقلا افتاده است
شرمنده که اینبار، وزن و قافیه ای نیست در نوشته ام
ببخش که نه دلی هست ، نه تویی که بنویسم ،از درد سینه ام


تو همانی

که دل انگیز ترین حس خدایی

تو همان روشنی صبح  در این تیرگیه تند زمانی

که نه غمگین ترین ، شادترین رنگ

ز نقاش جهانی

تو  همانی

نه کم هستی نه زیادی

تو تعادل به میان دل من با  غم جانی

همه دردی  و ندانی

که تو درمانِ   ،درمانده ترین آدم افتاده به خاکی

و چه زیباست که هستی

و من از حاصل این بودن مستانه چه مستم

تو ندانی

که همانی

تو همان نقش دل انگیز ز نقاش جهانی

تو همانی .


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها